دنیا همان یک لحظه بود.................

بغضم را فرو میریختم تا به جایی برسم و تورا در ذهن مشوشم به تصویر کشم و با

خاطرت اشک بریزم.و بروم تا در زمان خود را گم کنم.در شناوری به کنجی امن رسیدم

که شبیه ترین سردرگمی را بیاد چشمانم آورد.من عاشقت بودم و هیچ نمیدانستم.

آرزم میکردم بیدار شوم و به نامت زمین را بپیمایم.و تو نبودی.وجودت را بارها در آسمان

به اغوش کشیدم و گریستم به گمگشتگی خودم.

صندلی های مرتب کلیسا و چشمان مریم که من را مینگرید زنده ی زنده.خواستم که

باشی و همان یک لحظه بودکه آمدی .وبر شانه ام دست مهربانت را ............................

بر صلیب هم میباید بخشید.

و من تا هستم میبخشایم

دوستت دارم .تو من را آفریدی .دوستت دارم

نظرات 1 + ارسال نظر
تصویر تو ... جمعه 25 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:16 ب.ظ

متشکرم که بازگشتی
بسوی من
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد