شب کودکی من زمانی تمام شد.که در بستر تنهایی خودم لازم دانستم تا بدون
هیچ صدمه ای دربرابرامیزش-جوهر وجود دیگری را تصدیق کنم.منطق اغازی به هنجار
را عشق ورزیدو رشدم تبلور یافت.با تو یکی شدم از اجسام گذشتم وروحت راهوشیارانه
مجذوب شدم.تاانسانی شوم.تناقضاتم را در هدفی نوین به بند کشیدم تا قواعدی نوین
را وضع کنم.هماهنگی-ازادی و احساس همه را درامیزش به تفکر وانمودم وعشق اعتلا
یافت تا هنر زیستن پویا گردد.خونم نژادم را تعیین نمیکند که در تو تولد یافتم و شب
کودکی من تمام شد.و خویشتن را درتو ازاد ساختم .این امکان راستین است.
من اینجایم
در ژرفای وجودت
برای این لحظه
رنج را تجربه کردم
تو خردمندانه
بردبار
مرا پذیرفتی
دگرگونی ها گاه
دردمندند
من اینجایم هر زمان
و همیشه
با تو
و تو تنها نیستی
و من هم