دنیا همان یک لحظه بود.................

بغضم را فرو میریختم تا به جایی برسم و تورا در ذهن مشوشم به تصویر کشم و با

خاطرت اشک بریزم.و بروم تا در زمان خود را گم کنم.در شناوری به کنجی امن رسیدم

که شبیه ترین سردرگمی را بیاد چشمانم آورد.من عاشقت بودم و هیچ نمیدانستم.

آرزم میکردم بیدار شوم و به نامت زمین را بپیمایم.و تو نبودی.وجودت را بارها در آسمان

به اغوش کشیدم و گریستم به گمگشتگی خودم.

صندلی های مرتب کلیسا و چشمان مریم که من را مینگرید زنده ی زنده.خواستم که

باشی و همان یک لحظه بودکه آمدی .وبر شانه ام دست مهربانت را ............................

بر صلیب هم میباید بخشید.

و من تا هستم میبخشایم

دوستت دارم .تو من را آفریدی .دوستت دارم

ماوراء

صدای سنتوری که نواخته میشود و من را با شتابی بیشتر به بالین تو میرساند.چقدر آرام به

خواب میروی.نگاهت میکنم میخواهم دستانت را بگیرم که از پوستت عبور میکنم و  به ماورا

میرسم.در اینجا فقط میشود نگریست و گریست.با نگاهم میبوسمت و سرم را به حضور ذهنت

همسر میکنم و میخوابم.تا خورشید به آرامش برسد و باز طلوع کند.                     

                                                                                             دوستت دارم

یک لحظه آشنایی

وقتی انگشتانت برای اول بار پوست صورتم را نوازش داد فهمیدم چقدر دوستت دارم.

اعتماد تاریخیم دوباره تازه شد.چشم بر هم نهادم وخواستم که نفستت رابه روحم بدمی

تا تازه تر شوم.به اغوشت پناه اوردم و به یاد کودکیم که گم شده بودم گریستم.گریستم

تا اشکانم را به یاد آوری.به یاد آوری که کودکت بودم .به یادآوری که بارهابه روی سینه

ات خوابیدم تا مادر بودنت را هم باور کنم.و چنین نیز شد.پدر رویاهایم

گریستم تا بگویم می شناسمت.دستان مهربان همیشگی ات موهایم را شانه میزد و

غرور پدرانه همیشگی ات بغض ات را بلعید.صورتم را به روی سینه ات بازی دادم تا

عطر پدرانه ات را ببویم.وریزش اشکهایم را آرام کنم.سرم را نوازش میکنی.میبویی

و میبوسی تا مثل کودکی بخواب روم.میخوابم و ................

با حس سرما دستانم به جستجوی روانداز به تومیخورد.کمی به خودمیایم من را به

آغوش میکشی.عطرت را به یاد میاورم .لبخندی میزنیم و در عمق شبهای پاریس

می خوابیم و میخوابیم و.........................

صدای زنگ گوشی خواب را برهم میریزد.سرم کمی به درد میآید.گیجم .باید بیدار شوم

تا مثل همیشه من را به خانه برسانی.آرام آرام اماده میشوم .پنکه را خاموش میکنم.

در را برایم باز میکنی.بوسه ی اخر را به گونه ات میزنم عطر آشنایت مشامم را پر میکند

به چشمانت نگاه میکنم لبخند آشنای تاریخی به ما میگوید که عشق همیشه و تنها

عشق میماند.

بابا بیدار شو خیلی وقت خوابیدی.به ایفل نگاه میکنی و دنده ی ماشین را عوض...........

 مواظب عروسکم باش......