آغاز کسی باش که پایان تو باشد

هنوز سرم سنگین است.نمیشه باور کرد آدمی که فکر میکردم

ساده است.فکر میکردم عاشقمه و فکر میکردم مثل بقیه آدمها

دروغ نمیگه و ....................

به خودم از دیشب هزار بار گفتم که همه مثل هم هستند همه

انگار اگه دروغ نگند اگه نقش بازی نکنند اگه درست باشند میمیرند

و کاش این لحظه نسل انسان منقرض میشد.

نظرات 1 + ارسال نظر
کامران پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:28 ق.ظ

ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشنده از اندوه خویش

همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من

ای زگندم زارها سرشاتر
ای ززرین شاخه ها پربارتر

ای بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر زدردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنم من و این بار نور؟
های هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد