-
طراوت
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 07:44
یه صبح سرد دیگه اتاقم کاملا به هم ریخته است.دیشب یک هو در کمد باز شد هر چی لباس بود ریخت بیرون.الان هم اصلا حوصله ندارم که مرتبش کنم.ظرفهای شام دیشب هم از روی میز دست تکان میدهند.اما حوصله ی کار ندارم.روی کاناپه هم بالش و پتو با هم خوابیده اند.کمی اینجا زلزله آمده و تمامش تقصیر تو است چرا؟ خوب معلومه وقتی عشق آدم را...
-
تک چراغی بر گوری سرد
جمعه 28 دیماه سال 1386 20:11
سرمای عجیبی مغز خاطرات نداشته ام را میلرزاند.نفسم میشمارد تا بلکه بودنی دیگر را به وجودم هدیه دهد.افسوس ندیدنت را بارها زجر کشیدم و به این حس لعنتی ششم کودنی اش را خاطر نشان کردم.تنها نشانی از بی نشانی داشتم و دالان سرد ذهنم را قدم میزدم تا دست سرد تنهایی باورم را بگیری و باورکنی تو را میفهمیدم هر چند غریبه این بار...
-
سنگها شکل دادم اما کمی .............
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 19:36
سنگها را شکل دادم هر کدام زیبایی را به تصویر قالب کرده اند و سنگ بودن را فراموش .
-
پرستش
یکشنبه 4 آذرماه سال 1386 00:22
فقط میشه بگم که:تنها دلیل بودنی
-
شبی بارانی برای دوری از خود و رسیدن به تو
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 11:58
باید به خاطر این قساوتم خودم را تنبیه میکردم تا به خاطرم بماند نباید تو را به خاطر دیگری نگران کرد.و این کار را انجام دادم.از بی نقطه ای شروع کردم و زیر رگبار باران قسم خوردم که تکرار نکنم.با تو پروازهایی پیاپی تا کنون داشته ام.وجودت ـ آمدنت ـ سبب رشد من شدبارها گفته ام وخودت خوب میدانی.به این باور رسیده ام که مادیات...
-
اما حقیقت آن است که(دوستشان دارد)چون بر آنان مسلط است
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 07:23
میکوشد تا با مادیات با تحسین با مطمئن ساختن به محبت خودبا لطیفه و سخناوری وغمخواری به آنان رشوه دهد.بسا که به آنها همه چیز میدهد همه چیز به استثنا یک چیزـ حق آنکه مستقل و آزاد باشند.این وضع در روابط میان والدین و فرزندان غلبه دارد. حالت تسلط و مالکیت اغلب به وسیله حجابی که به صورت غمخواری(طبیعی)و جهد در حفاظت کودک...
-
بر زانوان خویش تکیه میکنم
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 08:31
نمیشود نام کفتاررا بر ادم نماها گذارد که توهینی بس سنگین به جانداران خالی از شعور است. چشمانم گشوده است و با ذکاوت اطراف را مینگرم.نه مثل افلاطون چراغ راه است ونه عدم نیچه باید باور کنی که خودت هستی تا به تیرهای رها شده ی بی هدف ـ نشانه ندهی. راه را با تو آغاز نموده ام و از تو آموختم که اینگونه حرکت کنم.نه پیامی...
-
دنیا همان یک لحظه بود.................
جمعه 25 آبانماه سال 1386 00:54
بغضم را فرو میریختم تا به جایی برسم و تورا در ذهن مشوشم به تصویر کشم و با خاطرت اشک بریزم.و بروم تا در زمان خود را گم کنم.در شناوری به کنجی امن رسیدم که شبیه ترین سردرگمی را بیاد چشمانم آورد.من عاشقت بودم و هیچ نمیدانستم. آرزم میکردم بیدار شوم و به نامت زمین را بپیمایم.و تو نبودی.وجودت را بارها در آسمان به اغوش کشیدم...
-
ماوراء
جمعه 4 آبانماه سال 1386 23:48
صدای سنتوری که نواخته میشود و من را با شتابی بیشتر به بالین تو میرساند.چقدر آرام به خواب میروی.نگاهت میکنم میخواهم دستانت را بگیرم که از پوستت عبور میکنم و به ماورا میرسم.در اینجا فقط میشود نگریست و گریست.با نگاهم میبوسمت و سرم را به حضور ذهنت همسر میکنم و میخوابم.تا خورشید به آرامش برسد و باز طلوع کند. دوستت دارم
-
یک لحظه آشنایی
جمعه 4 آبانماه سال 1386 21:33
وقتی انگشتانت برای اول بار پوست صورتم را نوازش داد فهمیدم چقدر دوستت دارم. اعتماد تاریخیم دوباره تازه شد.چشم بر هم نهادم وخواستم که نفستت رابه روحم بدمی تا تازه تر شوم.به اغوشت پناه اوردم و به یاد کودکیم که گم شده بودم گریستم.گریستم تا اشکانم را به یاد آوری.به یاد آوری که کودکت بودم .به یادآوری که بارهابه روی سینه ات...
-
امکان راستین
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 21:24
شب کودکی من زمانی تمام شد.که در بستر تنهایی خودم لازم دانستم تا بدون هیچ صدمه ای دربرابرامیزش-جوهر وجود دیگری را تصدیق کنم.منطق اغازی به هنجار را عشق ورزیدو رشدم تبلور یافت.با تو یکی شدم از اجسام گذشتم وروحت راهوشیارانه مجذوب شدم.تاانسانی شوم.تناقضاتم را در هدفی نوین به بند کشیدم تا قواعدی نوین را وضع...
-
هر انچه نیازمند بودی ای کاش بگویی
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 00:52
من اینجایم در ژرفای وجودت برای این لحظه رنج را تجربه کردم تو خردمندانه بردبار مرا پذیرفتی دگرگونی ها گاه دردمندند من اینجایم هر زمان و همیشه با تو و تو تنها نیستی و من هم
-
دوستت دارم
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 22:40
و چه امدن ارامش بخشی برای یک نگاه مصمم
-
داستانک
شنبه 7 مهرماه سال 1386 23:04
خوب دوباره در شب قرار گرفته ام.نفسی عمیق میکشم و تو را با تمام وجودم از فرشته ی قصه ی سیندرلا میخواهم.او به من قول داده که هیچ وقت ساعت ۱۲ نشود عصا را در فضا تکان میدهد و همه ی اهل دنیا میخوابند من میمانم وتو و یک دنیا دلبستگی و فقط یک بوسه.فرشته ی مهربان دروغگو ساعت ۱۲ شد میدوم .کفشهام به پاهام چسبیده اند یادم رفت...
-
روح من باش تا بتوانم
شنبه 7 مهرماه سال 1386 22:37
صدایت را میشنوم.نفسهایم عطر اغوشت را به یادگار در ذهنم حبس نموده.دستانم زمان را به یادت لمس میکند.چشمانم بسته به تو خیره شده و روحم بدون شرمساری به سویت میاید. عشق از قلب و روح و ذهن من برخاسته و تو در من حلول کرده ای.یکی شده ایم و جهان با ما گام برمیدارد ودر هر سوی ما زیباییست.اینجا همیشه جای توست به قلب و روح و ذهن...
-
هدف زندگی من تو هستی
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 01:45
پراکنده و دور از واقعیت نمیگویم.ازادمنشی و تنها ازادمنشی من وتو مارا از خود واقعی مان دور کرد.هیچ حرکتی بدون تو معنایی ندارد.کدام حرکت ـوقتی در درونم با حسرت مینگرم لذت خواهد داشت.ازادی تراژدی ـواین من را به سقوط میکشاند.کدام چیز واقعی خواهد بود وقتی عشق راستین را دفن کرده ام.قدرتمندی من از تو سرچشمه میگیرد.شبهای سختی...
-
verjina siter
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 18:18
میخواهم بدون اسارت دوستت بدارم با ازادی در کنارت باشم بدون اصرار تو را بخواهم بااحساس گناه ترکت نکنم با تحقیر به تو کمک نکنم و اگر تو نیز با من چنین باشی یکدیگر را غنی خواهیم کرد.
-
سایه
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 18:11
همیشه سایه خیال سایه نیست دزدی است که در پی بردنت امده.باید بیش از این هوشیاربود .
-
اگر کسی تن به اهلی شدن بدهد بسا که باید کمی هم گریه کند.
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 18:01
وجودت را ــ از میان قرنها عبور کرده ای و انتظاری مانده از جنگی دور را پایان داده ای. نمی توانم باورت را ارزیابی کنم.اما هر دویمان از پس سالیان دور از عمق عشقی ساده گذر کردیم وبه اکنون با عشقی اساطیری زسیده ایم. دستهایت از همان ابتدا برایم اشنا بود.نبودنت را هیچگاه باور نکردم.باور نکردم که اخرین نگاهم قرنها منتظر حضورت...
-
بقایا
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 17:23
و چه امدن ارامش بخشی برای بقایای یک نگاه مصمم خودت خویشتن را دعوت نمودی به مهمانی نگاهم در کلبه ی محقر چشمانم راهی برای دوست داشتن پیدا کن
-
انسان دگر راهبر در عصر ارتباطات
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 23:57
رفاه وپیشرفت محصول علم و صنعت است.وثبات اجتماعی معلول نفی و تفکر اندیشه و اراده انسان ها و ممانعت از خوداگاهی انها است.انسانها به صورت توده هایی تربیت میشوند که نیازهای جامعه با ثبات را تامین میکند.در این دنیا تکنولوژی اسایش را هدیه میدهد و ارامش را از تک تک افراد سلب میکند. دنیای شگفت انگیز نو همشهری(م.ن.ف)
-
داشتن یابودن
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 23:48
پیش نرفتن.درجا زدن.قهقرا.بعبارت دیگر تکیه بر انچه *داریم*اگاهیم.میتوانیم بدان دلبسته شویم و با ان احساس ایمنی کنیم.از گام گذاشتن به ناشناخته میترسیم.ودر نتیجه پرهیز میکنیم.زیرا در حقیقت گر چه پس از برداشتن گام ممکن است به بیخطر بودن ان پی ببریم.ولی پیش از ان این گام مخاطره امیز وهراس انگیز مینماید.تنها انچه قدیمی و...
-
ashli_montak
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 23:47
باید هدف این باشد که در دیر زمان ممکن جوان بمیرید
-
شاید وقتی دیگر
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 23:45
لحظه ها میگذرد من در تفکر خویش غرقم و به تو می اندیشم.سمفونی خیالی در ذهنم مینوازد و ردپایی از تکاملی دوباره به جای میگذارد.دچار معکوسی با ارزش عشق شده ام و نام این را فرایند دگرگونی میگذارم.احساسی خارج از حوزه ی ارده ی من.دستانت را میبوسم
-
روح بزرگ
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 23:03
روح من باش تا بتوانم افتخار کنم با شکوه و افتخار گام بردارم ای روح بزرگ مردان سرخ مرا در نظر داشته باش زیرا که من از مخلوقات تو هستم یک سرخپوست سرخپوستی که در چرخه ی حیات زندانی ای به جا مانده از جنگ جنگی در سرزمین خود ای روح بزرگ مردان سرخ! سخنانم را بشنو زیرا که این سخنان از تو و برای توست و در چرخه ی حیات هدف زندگی...
-
تصنیف
شنبه 10 شهریورماه سال 1386 00:37
در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم. بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و این تنهایی من شبیه خون حجم تو را پیش بینی نمیکرد. و خاصیت عشق این است.......
-
عشق.........................
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 10:11
هیاهوی عجیبی است میان من و مرد من او را کودکی یافتم تا............ و او مرا معشوقی تا............. این جدلی است نا برابر میان من و مرد
-
حلول
چهارشنبه 7 شهریورماه سال 1386 09:50
خیلی اهسته برگشتی در من و من سرگردان خیلی تند جستجویت نمودم دیر نیامدی که باید تندیسی به مقدار قامتت به عمق می ساختم اکنون اماده ام در من حلول کن چشمانم گشوده است.