طراوت

یه صبح سرد دیگه

اتاقم کاملا به هم ریخته است.دیشب یک هو در کمد باز شد هر چی لباس بود

ریخت بیرون.الان هم اصلا حوصله ندارم که مرتبش کنم.ظرفهای شام دیشب

هم از روی میز دست تکان میدهند.اما حوصله ی کار ندارم.روی کاناپه هم

بالش و پتو با هم خوابیده اند.کمی اینجا زلزله آمده و تمامش تقصیر تو است

چرا؟

خوب معلومه وقتی عشق آدم را احاطه میکنه آدم هم اینجوری میشه حالا

خودت حساب کن من از تمام آدمها آدم تر هستم پس عشق به تو بزرگتر و

بیشتر از این است که بشه تعریفش کرد.

بیدار شو هنوز اس ام اس نزدی عزیزم

تک چراغی بر گوری سرد

سرمای عجیبی مغز خاطرات نداشته ام را میلرزاند.نفسم میشمارد تا بلکه بودنی دیگر

را به وجودم هدیه دهد.افسوس ندیدنت را بارها زجر کشیدم و به این حس لعنتی ششم

کودنی اش را خاطر نشان کردم.تنها نشانی از بی نشانی داشتم و دالان سرد ذهنم را

قدم میزدم تا دست سرد تنهایی باورم را بگیری و باورکنی تو را میفهمیدم هر چند غریبه

این بار  مرگ ما رابه هم نزدیک نمود.حرفهایت را فقط با هق هق پاسخ دادم.و تنهاییت را

 بر روی خاک تنها گریستم.مادرانه سرت را به آغوش گرفتم تا به آغوشم بازگردی.

حسرت  آّه میکشید.و لحظه سکوت کرده بود.دلتنگی ام را دانسته بودی و آرام مرا

مینگریستی.گریبان خاک سرد را گشتی و عقیق های سنگی تراش نخورده را به دستم

دادی.

آرام میشوم و آرامتر .

هر سنگ یادآور آرامشی پویا.

آهسته بخواب میروی و من آرامش گاه تو را بی صدا ترک میکنم تا باز بیایم.به عروجت

حسادت میکنم .تنها لبخندی از چشمان ندیده ات بدرقه راهم میشود.آرامش آغوشم

را آماده ی حلولت میکنم.خاکت سزاوار بوسیدن است و بر آن بوسه میزنم.

 

 

سنگها شکل دادم اما کمی .............

سنگها را شکل دادم هر کدام زیبایی را به تصویر قالب کرده اند و سنگ بودن را فراموش .