سوژه ای از میان این هیاهو آشکار شد تا حقیقت را
نه.............
خواست که دشمن خواب و سکوتم گردد
خنده رو و مهربان
بدرقه اش کردم
رد پایی از خویش
بر قلبش گذاردم.
پر از تازگی
رد شدم
راه میروم میان نور و سکوت
خنده رو و مهربان
و به فردا میرسیم .
من منتظر میمانم که ارزش صبر کردن را داری و برای من ارزشمندی
چه خورشید باشد و چه نباشد به فردا میرسیم.
قرار بود عاشق نباشیم ونیستیم و به پایان کاری نداریم
که همین دوست داشتن زیباست
ودوستت دارم تنها برای خودت و تنها برای خودت
دارم موسیقی گوش میکنم.ولذت تصاویری که هم میبینم و
هم نمیبینم.دوست داشتنی هستی و آرزوهایی که از
مغزم به سرعت نور میگذرد.ای کاش هایی که کاش
وجود داشت.تنها ماندن برایم کابوس نیست اما تا زمانی که
نبودی و الان در این لحظه میخواهم بمانی که تنهایی
کابوسی است در واقعیت.