دوستت دارم

و چه امدن

 ارامش

 بخشی برای

یک

نگاه مصمم

داستانک

خوب دوباره در شب قرار گرفته ام.نفسی عمیق میکشم و تو را با تمام وجودم از

فرشته ی قصه ی سیندرلا میخواهم.او به من قول داده که هیچ وقت ساعت ۱۲ نشود

عصا را در فضا تکان میدهد و همه ی اهل دنیا میخوابند من میمانم وتو و یک دنیا

دلبستگی و فقط یک بوسه.فرشته ی مهربان دروغگو ساعت ۱۲ شد

میدوم .کفشهام به پاهام چسبیده اند یادم رفت بندهاش و باز کنم

چه جوری منو پیدا میکنی؟

 

روح من باش تا بتوانم

صدایت را میشنوم.نفسهایم عطر اغوشت را به یادگار در ذهنم حبس نموده.دستانم

زمان را به یادت لمس میکند.چشمانم بسته به تو خیره شده و روحم بدون شرمساری

به سویت میاید.

عشق  از قلب و روح و ذهن من برخاسته و تو در من حلول کرده ای.یکی شده ایم

و جهان با ما گام برمیدارد ودر هر سوی ما زیباییست.اینجا همیشه جای توست به قلب و

روح و ذهن من خوش امدی.روح من باش تا بتوانم تا مرگ با تو باشم ودر تولدی دیگر در

من حلول کنی.وبمانم تا بمیرم.و باز روح من باش تا بتوانم.........